داستان افک یا دروغ1
داستان افک یا دروغ1
آیه ۱۱ سوره نور به داستان افک یعنی تهمت و بهتان گروهى از صحابه به یکى از همسران پیامبر خداوند صلى الله علیه و آله پرداخته است . گروهی از مورخین اهل سنت «داستان افک» را دربارهی عایشه، و بعضی از منابع شیعه آن را در رابطه ماریه قبطیه دانسته اند. صاحب مروج الذهب قصه افک را یکیاز اتفاق های سال ۵ هجری میداند.
داستان افک یا این که قصه دروغ
خیمه شب بر کویر وسیع شد و پرده ای از خموشی و ظلمات بر آن پوشید و صحرا به طور صفحه ای سیاه و تاریک درآمد، دراین ظلمات قیرگون هیچ مسافری همراه خود را نمی دید و فضا به قدری آرام بود که شاید صدای تکان جان داران و جنبش مورچگان نیز به گوش می رسید.
دراین فضای تاریک و آرام، صدای رهگذری به گوش می رسید که به سرعت نزدیک میگردد، گویا وی قاتلی فراری میباشد و یا این که خویش قاتلی را تعقیب می نماید که اینگونه به سرعت می شتابد.
البته نه، وی کسی نبود جز صفوان بن معطل که برای انجام کاری از سپاهیان فرستاده خداوند صلّی اللّه علیه و اله و سلّم که از نزاع بنی المصطلق عقب مانده بود و در حال حاضر در سعی بود تا به آنان رسد و به سپاه ملحق گردد و با آنها به حرکت خویش ادامه دهد.
وی میان راه ناگهان با تعجب فردی را یافت که خویش را در ردایی پیچیده و در خوابی عمیق میباشد.
صفوان از شتر خویش پیاده شد و به سوی وی رفت و در نزدیکی او به تفحص پرداخت و تلاش وی بر این بود که فرد خواب را نترساند و اسباب اندوه اورا آماده نسازد، هرچند خود وی نیز تا حدی میترسید که نکند او دشمنی در کمین باشد.
ولی ناگهان متوجه شد که او «عایشه» همسر فرستاده خداوند صلّی اللّه علیه و اله و سلّم میباشد که غرق در خواب میباشد و خویش را در لباسی پیچیده و دراین کویر کم آب و تاریک مانده است ،
دراین حال صفوان باور کرد که وی در اثر اتفاقی از دنیا رفته است ، لذا کنترل خویش را از کف داد و وحشت زده فریاد برآورد: انا لله و انا الیه راجعون، این پرده نشین رسول اللّه میباشد که مرگ اورا ربوده است .
عایشه با شنیدن این صدای هولناک و ادای واژه استرجاع از جا پرید و صورت خویش را پوشاند و بیان کرد: خداوند ترا رحمت نماید، چه خبر شدهاست؟
صفوان از شدت هراس و حجب و حیا نتوانست سخنی بگوید، فقط شتر خویش را نزدیک آورد و عایشه را سوار کرد و زمام شتر را به دست گرفت و به تعقیب سپاه به راه افتاد، تا اینکه در محلی به اسم ظهیره به سپاه مسلمین ملحق شد.
فرستاده خداوند صلّی اللّه علیه و اله و سلّم چون آنانرا مشاهده کرد، از عایشه علت را پرسید که چرا از اردو عقب مانده است ؟ عایشه جواب داد: دیشب شنیدم که منادی شما فرمان حرکت داد، اینجانب برای قضاء حاجت به جای دوری رفته بودم،
وقتی برگشتم و برای حرکت مهیا شدم، متوجه شدم گردنبندم از گردنم افتاده است ، لذا به جستجوی آن پرداختم و زمانی بازگشتم، دیدم اردو حرکت کرده و صدای احدی به گوش نمیرسد و هرچه فریاد زدم پاسخی نشنیدم،
مجبور خویش را در جامه خود پیچیدم و در کنار مسیر نشستم تا شاید کسی متوجه غیبت من گردد و به دنبالم بیاید و منرا بازگرداند، در همین موقع بود که خواب بر من مسلط شد تا ناگهان با صدای صفوان از خواب پریدم. محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم ادعای عایشه را پذیرفت و در کار وی شک وتردید نکرد.
داستان افک یا دروغ1
شما می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر از مقالات ما,به وب سایت آقای دکتر حمید صادقیان مراجعه نمایید.
یاوه گویان و اتهام به عایشه همسر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم
دروغ پردازان و یاوه گویان از موقعی که دیدند صفوان عایشه را سوار بر شتر خویش کرده و اورا از کویر میاورد، به ادای اتهام و تجاوز به آبروی عایشه پرداختند و دامن اورا به صفوان متهم ساختند.
عبد الله ابن ابی سرکرده منافقین وقتی آنانرا مشاهده کرد بیان کرد: به خداوند قسم و سوگند، نه عایشه از شر صفوان محفوظ مانده و نه صفوان از شر عایشه.
بزودی این مسئله در میان مردم منتشر شد و مسطح ابن ابی و آنگاه حسان و زید بن رافعه و حمنه بنت جحش نیز به آن دامن زدند و به تکثیر این اتهام و حاشیه های آن پرداختند تا اینکه خبر به فرستاده خداوند صلّی اللّه علیه و اله و سلّم رسید و ابی بکر نیز از اتهام دختر خویش مطلع شد.
مردم درین جریان به اتهام و دفاع، و شک وتردید و یقین پرداختند تا اردو به مدینه رسید، اما هنوز این قضیه میان مردان بود و عایشه از آن خبری نداشت،
ولی با ورود سپاه به مدینه، عایشه ناگهان به یک بیماری دچار شد و لاجرم به انتظار بهبودی و سلامت در بستر بیماری افتاد و طبق معمول چشم به راه بود تا رسول اللّه با قلبی کریم ومهربان و آغوشی گشوده از وی عیادت نماید،
اما حضرت برخلاف انتظار، در مدت کوتاهی از وی عیادت کرد و به صورت زود گذر حالی از وی پرسید.
عیادت کوتاه مدت و سرد رسول اللّه عایشه را سخت اندوهگین و افسرده کرد و بیماری وی شدت یافت و درد وی دوچندان شد چون بدین فکر بود که چرا پیامبر خداوند به حال وی رقت نمی نماید؟ چرا نگران وی نیست و کمتر به وی توجه می نماید؟
عایشه از اسرار پشت پرده مطلع نیست، وی نمی تواند واکنش محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم را باتجربه ای که از وی در ذهن دارد مربوط سازد و لذا از همسرش اجازه خواست تا به خانه پدر خویش برود و امیدوار بود که فراق و هجران، عشق و علاقه رسول اللّه به او را بازگرداند. رسول اللّه به وی اجازه داد و عایشه بیشتراز بیست روز در خانه پدرش در بستر بیماری بود تا بتدریج بهبود یافت.
یک روز در همین روزها، عایشه به اتفاق أمّ مسطح بنت أبی رهم از میدان مدینه عبور میکرد که ناگهان ام مسطح زمین خورد و با خویش گفت: مرگ بر تو ای مسطح.
عایشه اذعان کرد: بخدا قسم و سوگند بد حرفی زدی در زمینهی هر که در پیکار بدر کمپانی کرده.
ام مسطح بیان کرد: ای دختر ابو بکر مگر از ماجرا خبر نداری؟
عایشه پرسید: کدام ماجرا؟ ام مسطح قصه دروغ را برای عایشه تعریف کرد و آنچه مسطح (پسر او) و حسان در رابطه عایشه شایع کرده بودند و ابن ابی نیز آن را منتشر ساخته و مطالبی را که حمنه دختر جحش به آن اضافه کرده بود، برای عایشه بازگو کرد.
عایشه پرسید: آیا مطلبی که گفتی درست است؟
ام مسطح گفت: بله، به خداوند قسم که اینگونه شایع شده است.
عایشه رو به ام مسطح کرد و بیان کرد: زود بازگردیم، آنگاه به منزل پناه آورد و از آن روز به بعد اشک چشمش خشک نشد و شیون وی التیام نیافت، بعد رو به مادرش کرد و بیان کرد: ای مادر خداوند تورا بیامرزد، آیا تو هم گفته مردم را تکرار میکنی و معترض آنان نمی شوی؟
مادر عایشه بیان کرد: دخترم، مسئله را خیلی جدی نگیر، به خداوند قسم و سوگند کمتر زنی مانند تو یافت میگردد که شوهرش چند زن داشته باشد و آنان به یکدیگر حسادت نکنند.