فهرست مطالب

داستان رحلت پیامبر(ص)

داستان رحلت پیامبر(ص)

داستان رحلت پیامبر(ص)

داستان رحلت پیامبر(ص)

داستان رحلت پیامبر(ص) به زبان کودکان

روز 28 ماه صفر، روز وفات آخرین نبی اسلام، حضرت محمد(ص) میباشد. برای شناخت خردسالان با زندگی و رحلت پیامبر اکرم این قصه را برایشان تعریف نمائید.

داستان وفات رسول اسلام، حضرت محمد (ص)

کودکان عزیزم، نام آخرین پیامبر را قطعا شنیده اید، حضرت محمد (ص) نبی عفو وبخشش و آخرین پیامبر خدا برای دعوت مردم به خداپرستی بودند که در راه اسلام زحمت و مشقت های فراوانی را تحمل نمودند و بعداز 63 سال عمر باارزش که صرف خداپرستی شد، در روز 28 ماه صفر رحلت نمودند. برای شناخت با زندگی پیامبر مهربانی ها و داستان وفات وی این بخش ازمقالات آقای دکتر حمید صادقیان را مطالعه نمائید.

قصه کودکانه وفات پیامبر (ص)

سال ها پیش کودکی در مکه چشم به جهان گشود که نام اورا محمد گذاشتند. محمد فرزند عبدالله و آمنه بود که پدر خویش را پیش از به دنیاآمدن و مادرش را در 6 سالگی از دست داد و تا هشت سالگی پدربزرگش عبدالمطلب سرپرستی او‌را پذیرفت البته پدر بزرگ نیز فوت نمود و محمد در منزل عمویش ابوطالب زندگی کرد و بزرگ شد.

محمد صلی الله علیه و آله از همان کودکی خوش اخلاق و رفتار و نیکوکار بود و زمانی به سن جوانی رسید، همه مردم از راستگویی و صداقت وی صحبت می کردند و او‌را محمد امین می نامیدند.

کودکان عزیزم حضرت محمد (ص) انسان خوشرو و خوش اخلاقی بودند و همیشه لبخند به لب داشتند و هرگز به کسی اخم نمی کردند و سر کسی فریاد نمی کشیدند و هیچ گاه با خشونت با کسی اخلاق و رفتار نمی کردند. وی اهل گذشت بودند و خطاهای سایرافراد را می بخشیدند و همیشه بهترین رفتارها را داشتند.

حضرت محمّد صلی الله علیه و آله برای عبادت کردن هر روز به غار حَرا میرفت تا این که یک روز فرشته خداوند، پیام پروردگار را برای وی آورد و ذکر کرد که از سوی خداوند، تحت عنوان رسول گزینش گردیده و بایستی عموم را به سوی پروردگار دعوت نماید. از فردای آن روز، رسول کار خویش را شروع کرد و از عموم خواست که باایمان بشوند و پرستش مجسمه و سنگ و چوب را کنار بگذارند.

بچه ها جالبه بدونید که پیش از اینکه پیامبر مردم را به خدا پرستی دعوت کند آنان چیزهای دیگر مثل مجسمه های چوبی، سنگی، خورشید و ماه را خدای خود می دانستند و عبادت می کردند البته پیامبر به مردم می گفت که پروردگار، تنها خدای خوب و کریم ومهربان میباشد که تمامی انسان ها و زمین و آسمان را خلق کرده است و غیر از وی خدایی وجود ندارد.

 

داستان رحلت پیامبر(ص)

داستان رحلت پیامبر(ص)

شما می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر از مقالات ما,به وب سایت آقای دکتر حمید صادقیان مراجعه نمایید.

حضرت محمد(ص) و خردسالان

پیامبر سال های طولانی برای هدایت مردم زحمت کشید و در این‌راه، خیلی اذیت ها و آزارها را تحمل کرد تا این که تعداد مسلمانان زیاد شدند.

پیامبر صاحب و مالک یک دختر به اسم حضرت فاطمه بودند که وی را خیلی دوست داشتند. فاطمه (س) نیز پدرش را خیلی دوست داشت و همیشه به وی احترام می گذاشت.

حضرت فاطمه (س) همسر پسر عموی پیامبر و امام اول ما علی (ع ) و مادر امام حسن و حسین (ع ) میباشد. رسول اکرم (ص) هر روز به منزل فاطمه علیه السلام می آمد و او‌را می بوسید و می گفت:«فاطمه، بوی بهشت میدهد».

یک شب حضرت فاطمه علیهاالسلام در خواب دید که مشغول تلاوت قرآن میباشد ناگهان قرآن از دستش زمین‌خورد و گم شد. فاطمه علیه السلام با وحشت از خواب پرید و خوابش را برای پدرش تعریف کرد. حضرت محمّد صلی الله علیه و آله فرمود:دخترم، ای نورِ چشمم ! من آن قرآنی هستم که در خواب دیده ای. به زودی اینجانب از بین شما ناپدید خواهم شد.

زمانی طولانی از این خواب نگذشته بود که به‌تدریج علامت بیماری بر بدن پیامبر خدا پیدا شد و رسول در بستر بیماری قرار گرفت. رسول مریض بود و در رختخواب، آخرین روز دشوار بیماری و زندگی در‌این دنیا را میگذراند.

علی علیه السلام، فاطمه علیه السلام و فرزندانشان در کنار رسول اکرم (ص) نشسته بودند و فاطمه علیه السلام اشک می ریخت. رسول، فاطمه اش را صدا زد و با وی سخن گفتن،نخست حضرت فاطمه شروع به شیون کرد و رسول باز با وی سخن گفتن و آنگاه حضرت فاطمه (س) لبخند زد.

افرادی که آن جا بودند، از حضرت فاطمه پرسیدند که چرا نخست گریه کردید و آنگاه لبخند زدید؟ فاطمه علیه السلام در جواب گفت:بار اول پدرم فرمود:«به زودی اینجانب از پیش شما خواهم رفت و دنیا را ترک خواهم کرد». اینجانب از این خبر غمگین شدم. بار دوم فرمود:«فاطمه جان! در آن دنیا، تو اوّلین کسی هستی که به سوی اینجانب میایی» و اینجانب از این سخن بسیار خرسند شدم.

قصه کودکانه رحلت پیامبر

کودکان عزیزم پیامبر خیلی به حق و حقوق و دستمزد مردم احترام می گذاشت به همین دلیل در آخرین روزهای عمر به مسجد آمد تا با مردم خداحافظی نماید و به مردم بیان کرد:«ای مردم! هر که به گردن من حقی دارد، بیاید و حق خودش رو از من بگیرد. چنانچه اینجانب حق کسی را گرفته ام به من بگوید تا به وی برگردانم».

همه ساکت بودند که یک نفر ازجابرخواست و بیان کرد:ای رسول خدا ! روزی شما از کوچه ما می رفتید و چوبی در دستتان بود که با آن اسب خویش را به جلو حرکت می دادید، اما این چوب بر کتف من خورد.

پیامبر بزرگ ما، با این که نبی پروردگار بود و مقام بلندی داشت، از سخن مرد غمگین نشد و اعلام کرد:«ای مرد! نزدیک بیا و این چوب را بگیر و هر کاری با تو کردم، تو درباره‌ی اینجانب انجام بده». مرد نزدیک آمد، ولی اشکش سرازیرشد و بدن تمیز رسول صلی الله علیه و آله را مثل یک گل بهشتی خوشبو بو کرد.

رسول در روزهای آخر به مردم بیان کرد:من از پیش شما میروم، ولی مراقب دینتان باشید و از آیین خود خوب نگهداری نمائید و نگذارید از بین برود.

من برای شما دو چیز یکی قرآن و دیگری خانواده ام را به امانت می دهم، از این دو امانت خوب محافظت نمائید و هر چه میخواهید، تنها از این دو چیز، یعنی از خانواده من و قرآن بخواهید تا گم راه نشوید. دوستای خوبم رسول خوب ما در روز بیست و هشتم صفر از دنیا رفت و ما هرسال، در روز بیست و هشتم صفر، سوگوار رحلت پیامبر بزرگوارمان هستیم.

کودکانخوب و گلم! رسول اکرم (ص) بهترین شخصی است که ما می‌توانیم از کردار و رفتارایشان یاد بگیریم. پروردگار در قرآن، به ما میفرمایند که در تمامی امور، به رسول نگاه کنیم و تلاش کنیم مانند رسول خوب و خوش اخلاق باشیم. در پایان روز رحلت رسول بزرگ اسلام را به تمامی شما کوچولوهای عزیزم که دوستدار و پیرو حضرت محمد صلی الله علیه و آله میباشید، تسلیت میگوییم.

 

وب سایت آقای دکتر حمید صادقیان

اشتراک گذاری این مقاله در ...

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دوره‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
()
x